آنها را درست جلوی چشم ما سوزاندند

می‌دانی، ما انگار منتظر بودیم آنها بمیرند؛ آنجا در آن اتاق شیشه‌ای وقتی دست‌هایشان را برای کمک به دیواره‌هایِ اتاق می‌کشیدند. آن آدم‌های خاکستری‌پوشِ مندرس، با آن صورت‌های تکیده که از دل تاریخ فراخوانده شده بودند تا تکرار ناریخ را یادآوری کنند. آنها زنده زنده سوزانده شدند. راستش را بخواهید نه اینکه فقط ما کاری نکردیم بلکه آن دو بازیگر که بلیت خریده بودند تا از موزه بازدید کنند هم کاری نکردند، آنها فقط فرار کردند. اگر بخواهیم کمی مته به خشخاش بگذاریم ماجرا برمی‌گردد به کله‌گردها و کله‌تیزها. آنها هم کاری نکردند. آنها هم بازیگران نمایشنامه‌ای بوده‌اند که برایشان نوشته شده بود. قربانیانی که فقط قربانی می‌شوند. ما مردم عادی! از فرار برایتان نوشتم. خیلی نقشه خوبی برای فرار کشیده بودند. همان دو بازیگر را می گویم که حالا دو بلیت خریده‌اند تا از موزه بازدید کنند. راستی رسم جالبی است که اردوگاه‌های مرگ را بعدا موزه می‌کنند. با آن روح‌های سرگردانِ که با چشم‌های ورقلمبیده‌شان زل زده‌اند به ما. نه اینکه فکر کنی چشمانشان درشت است. نه نه! بسکه صورت‌هایشان لاغرست و تکیده، چشم‌هایشان بیرون زده است. .. ... ادامه مطلب