خرید بلیط هواپیما آنلاین در مقایسه با آژانسهای مسافرتی کدام یک انتخاب بهتر است؟
تاثیر تاخیرها در برنامهریزی سفر از ریزشدن برنامه تا تغییر سفرهای زندگی سفرها و تجربیات جدید به همراه خود تاخیرها ... ادامه مطلب

چگونه مامون امام رضا را مجبور به خوردن زهر کرد؟
به گزارش «مبلغ»- امام(ع) در آخرین روزهای حیات پربرکتش، بارها درباره شهادت خود با اباصلت سخن گفت. امام رضا(ع) در شبی که فردای آن، آخرین روز ماه صفر بود، اباصلت را نزد خود فرا خواند. با او کمی صحبت کرد و سپس فرمود: «ای اباصلت! من فردا از سوی این مرد فاجر و تبهکار، فرا خوانده میشوم. وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم را با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است.» اباصلت منقلب شد، سیلاب اشک از دیدگانش فروریخت. امام(ع) او را به آرامش و صبر سفارش کرد و سپس به نماز ایستاد. اباصلت از محل عبادت امامرضا(ع) بیرون آمد، اما چنان اضطرابی بر وجودش مستولی شده بود که قادر نبود قدم از قدم بردارد؛ به ناچار، همانجا نشست و در خلوت شبانه، به آخرین عبادتهای علیبنموسیالرضا(ع) نگریست و اشک ریخت. اباصلت آرزو میکرد کاش هیچ وقت صبح فرا نرسد، اما انگار خورشید روز آخر ماه صفر، زودتر از روزهای دیگر در آسمان ظاهر شد. خروسخوان بود که درِ اتاق محل اقامت امام رضا(ع) را به شدت کوبیدند. اباصلت سراسیمه برخاست و در را گشود. یکی از غلامان مأمون بود؛ پیامی برای امام(ع) داشت: «خلیفه شما را ا.. ... ادامه مطلب

حمله به «خانه سینما» با آمار فروش سینمای کمدی/ دوگانه سازی سازمان سینمایی «یا نان یا عدالت و آزادی»
حسین قره: قصه را نمیخواهم از آنجا شروع کنم که ایکاش «دختر لر» با عبدالحسین خان سپنتا نمیآمد «تهرون» چراکه این شهر پر است از نالوطیهای ناموس دزد از قماش «کریم آب منگول»، و ایکاش در همان «رگبارِ» نیم روز راهش را میکشید به آنجا که غریبهای از مه درآمد و قلب تارا را فشرد و اگر مرده ریگی گذاشت، شمشیری برای دریدن دریا بود. «تهرون، تهرون که میگن» جای قشنگی نبود با آن همه کلاهمخملی که حالوروز و خواستهشان دو قرن عقبتر از زمان و روزگار جهان بود و توی جیبشان تیزی و توی دستشان ضامندار، هیچکدام یک کتابی را به عمرشان ندیده بودند و اگر دیده بودند حتی بهقصد تورقی هم به دست نگرفتند. ته فکرشان این بود که «گنج قارون» بیابند؛ حتی اگر کسی جلویشان «خشت و آینه» میگذاشت، باز یکهبزنی پیدا میشد که نفسکش بطلبد و هوار بکشد. «دایی جان ناپلئون»وار با اوهام میجنگیدند (بعضی هنوز هم میجنگند) و همچون قاسم فاتح جنگهای نکرده «کازرون و ممسنی و...» بودند و به بادی دیوار فتحشان میریخت. شاید همه را نگفته باشم ولی نباید از آقای «گُله» و انگشتی که با «کندو» در لانه زنبور کرد، بگذرم.
اینها و خیلی بیشتر ا.. ... ادامه مطلب